×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

میعادعاشقانه

خوشحال میشم ی سر به کلبه ی اس من هم بزنید..

× هرچی ممکنه اینجا پیدا بشه.
×

آدرس وبلاگ من

bizaramazat.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/bizaramazat

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

اشعارماندگار





راه من به سوی فرداکجاست؟

کیست آنکه مراآگاه کند؟

شایدآرامش خودرادرمیان ستارگان یابم

زیراگذشته ام گرفتارظلمت بود

وگویابارسنگینی بودم بردوش زندگانی..

راه من - جبران خلیل جبران
-------------------


باز من ماندم و خلوتي سرد


خاطراتي ز بگذشته اي دور


ياد عشقي كه با حسرت و درد


رفت و خاموش شد در دل گور


روي ويرانه هاي اميدم


دست افسونگري شمعي افروخت


مرده يي چشم پر آتشش را


از دل گور بر چشم من دوخت


ناله كردم كه اي واي اين اوست


در دلم از نگاهش هراسي


خنده اي بر لبانش گذر كرد


كاي هوسران مرا ميشناسي


قلبم از فرط اندوه لرزيد


واي بر من كه ديوانه بودم


واي بر من كه من كشتم او را


وه كه با او چه بيگانه بودم


او به من دل سپرد و به جز رنج


كي شد از عشق من حاصل او


با غروري كه چشم مرا بست


پا نهادم بروي دل او


من به او رنج و اندوه دادم


من به خاك سياهش نشاندم


واي بر من خدايا خدايا


من به آغوش گورش كشاندم


در سكوت لبم ناله پيچيد


شعله شمع مستانه لرزيد


چشم من از دل تيرگيها


قطره اشكي در آن چشمها ديد


همچو طفلي پشيمان دويدم


تا كه در پايش افتم به خواري


تا بگويم كه ديوانه بودم


مي تواني به من رحمت آري


دامنم شمع را سرنگون كرد


چشم ها در سياهي فرو رفت


ناله كردم مرو � صبر كن � صبر


ليكن او رفت بي گفتگو رفت


واي برمن كه ديوانه بودم


من به خاك سياهش نشاندم


واي بر من كه من كشتم او را


من به آغوش گورش كشاندم
رویا - فروغ فرخزاد
--------------------

اگه ماه از آسمون پائین بیاد در بزنه


اگه مرغ بخت و اقبال رو سرم پر بزنه


اگه رعد آسمون داد بزنه


تو سرم هزارتا فریاد بزنه


چون تو مهمونه منی درو وا نمیکنم


مونس جون منی درو وا نمیکنم


درو وا نمیکنم


نه درو وا نمیکنم


اگه بر بال هما تخت سلیمون بزارن


پریا هدیه برام تاج و جواهر بیارن


ستاره ها زمین بیان در بزنن


شب تا سحر صدبار به من سر بزنن


چون تو مهمون منی درو وا نمیکنم


مونس جون منی درو وا نمیکنم


درو وا نمیکنم


نه درو وا نمیکنم


اگه از فصل بلند آسمون


اگه از بهشت عشق پریون


کنیزای مو طلائی سحر


بیارن هزارتا مزده و خبر


ستاره ها زمین بیان در بزنن


شب تا سحر صدبار به من سر بزنن


چون تو مهمون منی درو وا نمیکنم


مونس جون منی درو وا نمیکنم


درو وا نمیکنم


نه درو وا نمیکنم


اگه ماه از آسمون پائین بیاد در بزنه


اگه مرغ بخت و اقبال رو سرم پر بزنه


اگه رعد آسمون داد بزنه


تو سرم هزارتا فریاد بزنه


چون تو مهمون منی درو وا نمیکنم


مونس جون منی درو وا نمیکنم


درو وا نمیکنم


نه درو وا نمیکنم


اگه از فصل بلند آسمون


اگه از بهشت عشق پریون


کنیزای مو طلائی سحر


بیارن هزارتا مزده و خبر


ستاره ها زمین بیان در بزنن


شب تا سحر صدبار به من سر بزنن


چون تو مهمون منی درو وا نمیکنم


مونس جون منی درو وا نمیکنم


درو وا نمیکنم


نه درو وا نمیکنم


درو وا نمیکنم


نه درو وا نمیکنم
درو وا نمیکنم- فریدون فرخزاد
-----------------

دود می خیزد ز خلوتگاه من

کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟

با درون سوخته دارم سخن

کی به پایان می رسد افسانه ام ؟

دست از دامان شب برداشتم

تا بیاویزم به گیسوی سحر

خویش را از ساحل افکندم در آب

لیک از ژرفای دریای بی خبر

بر تن دیوارها طرح شکست

کس دگر رنگی در این سامان ندید

چشم می دوزد خیال روز و شب

از درون دل به تصویر امید

تا بدین منزل پا نهادم پای را

از درای کاروان بگسسته ام

گر چه می سوزم از این آتش به جان

لیک بر این سوختن دل بسته ام

تیرگی پا می کشد از بام ها

صبح می خندد به راه شهرمن

دود می خیزد هنوز از خلوتم

با درون سوخته دارم سخن
سهراب سپهری
------------------------
سه شنبه 2 مرداد 1391 - 4:29:27 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم